در تابستان 1967، بعد از واقعهی انفجار کانون نویسندگان، مسوولان حکومت به این نتیجه رسیدند که فروپاشی در دیکتاتوری شتاب گرفته است، پس به تحمیل سختگیریهای افراطی سیاسی کوشیدند، اما نتوانستند موفق شوند، وجدان معذب کمیتهی مرکزی روند دیگری را پیش گرفت و چنین بود که آنان پیشنهاد خط مشی سختگیرانه سیاسی را کنار نهادند و تصمیم گرفتند که تازهواردی ناشناس به نام دوبچک را به ریاست بپذیرند. دیگر آنچه بهار پراگ نامیده میشود آغاز شده بود. روحیه انتقادی که تا آن روز فرسایشی عمل میکرد، اکنون منفجر شد: چکسلواکی روش زندگی وارداتی روسیه را نفی میکرد، سانسور از بین رفت، مرزها گشوده شد و همهی سازمانهای اجتماعی (از اتحادیههای کارگری گرفته تا سایر انجمنها) که دلیل وجودیشان اطاعت از حزب و گزارش اراده آن به مردم بود، مستقل شدند و در کمال شگفتی تبدیل به ابزارهای دموکراسی نامنتظر شدند. چنین بود که (بیهیچ نقشه قبلی یا راهنمایی) نظامی حقیقتن بیسابقه زاده شد: اقتصادی صد درصد ملی، کشاورزی که توسط شرکتهای تعاونی اداره میشد، برابری نسبی، جامعهای بیطبقه بدون فقیر و غنی و عاری از حماقتهای مصرفگرایی، ولی برخوردار از آزادی عقیده، تکثرگرایی در آرا و عقاید مختلف و فرهنگی بسیار پویا که نیروی محرکه تمامی ابعاد این جنبش بود. (و این تاثیر استثنایی فرهنگ، از ادبیات و تئاتر گرفته تا مطبوعات، است که دهه 60 را یکسر ویژه میکند و به آن سالها حس و حالی جالب و جذاب میبخشد). نمیدانم آن نظام تا چه حد کارآمد بود یا چه آیندهای پیش رو داشت اما این را میدانم که زنده بودن در زمان کوتاه بودنش، شادی بیپایانی بود.
:::پ.ن:
· متن فوق، ترجمهی پوپک مجابی از "بعد از انقلاب به روایت میلان کوندرا" است که 9 مهر 1390 و تحت عنوان "پاریس یا پراگ" در روزنامه شرق چاپ شده.
· بهار پراگ، دورهای از گسترش آزادیهای فردی و اجتماعی در چکسلواکی بود. این دوره از 5 ژانویه 1968 شروع شده و تا 20 اوت همان سال ادامه داشت. این دوره وقتی به پایان رسید که اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی به همراه متحدیناش در پیمان ورشو (به غیر از رومانی) به چکسلواکی حمله کردند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر