گلدمن همینجور که حرف میزد متوجه حالت نشستن ایولین شد. پرسید کورست تنته؟ ایولین با سر اشاره کرد که بله. خجالت نمیکشی؟ به من نگاه کن من با این هیکلم اصلن زیرپوش تنگ تنم نمیکنم. همهی لباسهام گشاد و راحته. تنم رو آزاد میذارم نفس بکشه، زندگی کنه. منظور من همین بود. تو ساخته و پرداختهی اونا هستی، تو با این هیکل قلمی چه احتیاجی به کورست داری؟ دست نسبیت را گرفت و او را روی لبهی تختخواب نشاند. به کمرگاهش دست کشید. خاک به سرم، عین آهن فولاد. کمرت رو مثل خفت کیسهی پول سفت بستیای. پاشو وایسا. ایولین اطاعت کرد و ایستاد. گلدمن با چابکی پرستارها دکمههای بلوزش را باز کرد و از تناش درآورد. قزن دامنش را باز کرد و او را واداشت که از دامنش بیرون بیاید. بندهای تنبان ایولین را باز کرد و تنبانش را درآورد. ایولین کورست تنگی به کمر داشت. کورست سینهاش را بالا داده بود. پایین کورست به بندهایی وصل بود که از میان رانهایش میگذشت. کورست از پشت بند میخورد. گلدمن همینجور که بندها را از قلابکها میکشید گفت بامزه اینه که توی همهی خونههای آمریکا مردم تو رو یک زن ول و بیشرم و حیا تصور میکنند. کورست را پایین کشید، گفت بیا بیرون از این تو. ایولین اطاعت کرد. زیر پیرهنش با نقش کورست به تنش چسبیده بود.
***
ایولین صدای خرخر قلمهای فولادی را میشنید. رفت پشت جایگاه شهادت و خودش را توصیف کرد که در پانزده سالگی یک روز توی یک تاب مخمل قرمز نشسته بوده و پاهایش را تکان میداده و یک معمار جوان با دیدن پاهای برهنهی او نفسش در سینه حبس شده. ایولین مصمم بود و سرش را بالا نگه میداشت. با کمال سلیقه لباس پوشیده بود. شهادت او نخستین الههی سکس را در آمریکا به وجود آورد. دو دسته از مردم جامعه متوجه این نکته شدند. اول بازاریها، مخصوصن حسابدارها و سازندگان شنل و کت و شلوار، که در نمایش فیلم سینمایی یا به اصطلاح آن روز "تئاتر عکسی" هم وارد شده بودند. بعضی از این آدمها متوجه شدند که عکس صورت ایولین روی صفحهی اول روزنامه باعث شد که روزنامه تا نسخهی آخر فروش برود. متوجه شدند که شیوهای برای بزرگ کردن خبرها وجود دارد، و با این شیوه میتوان آدمها را توی ذهن مردم بزرگتر از اندازهی طبیعی درج کرد. این آدمها کسانی بودند که یک خصلت مطلوب انسانی را، منهای باقی خصائل، نشان میدادند. کاسب]ها با خودشان گفتند آیا نمیشود این آدمها را، به جای آنکه بر اثر حوادث به وجود بیایند، در کارخانههای خودشان از روی نقشه بسازند. اگر بشود، عدهی بیشتری حاضر خواهند شد برای تئاتر عکسی پول بپردازند. به این ترتیب بود که ایولین الهامبخش مفهوم ستارهی سینما شد، و سرمشق همهی الهههای سکس، از تدا بارا گرفته تا مریلین مونرو. دستهی دومی که اهمیت ایولین را دریافتند از انواع رهبران اتحادیههای کارگری و آنارشیستها و سوسیالیستها تشکیل میشد، که به درستی پیشبینی کردند که وجود او برای منافع طبقهی کارگر از وجود صاحبان معادن و کارخانههای ذوبآهن خطرناکتر است. مثلن در سیاتل اما گلدمن در شعبهی حزب "کارگران صنعتی جهان" سخنرانی کرد و گفت که ایولین نسبیت کارگرزادهای است که زندگیاش به ما درس میدهد که سرمایهداران چگونه دختران و خواهران مردم فقیر را برای لذت ثروتمندان به کار میکشند. مردان توی جمعیت کرکر خندیدند و داد کشیدند و متلکهای رکیک گفتند و قهقهه زدند. اینها کارگران مبارز و اعضای اتحادیه بودند، که از وضع خود آگاهی عمیقی داشتند. گلدمن نامهای برای ایولین فرستاد. غالبن از من میپرسند چگونه میشود که تودهها اجازه میدهند که به دست عدهی معدودی استثمار شوند. جواب این است: از این راه که آنها را قانع میکنند که خودشان را توی جلد آن عده تصور کنند. کارگری که روزنامهاش را با عکس تو در دست دارد وقتی که به خانه میرود زنش اسب گاری بیرمقی است که رگهای پایش از زور کار بیرون جسته است، ولی آن کارگر در فکر عدالت نیست، بلکه در فکر ثروتمند شدن است.
:::پ.ن:
- این بالاییها دو بخش از کتاب رگتایم نوشتهی ای.ال.دکتروف بود که خیلی باشون حال کرده بودم.
- عکسها اما گلدمن و دکتروف هستند.
- اسمِ دو شخصیتی که اومده رو میتونین سرچ کنین و پیداشون کنین. ایولین نسبیت یک دافِ اول قرنِ بیستمی و اما گلدمن آنارشیستِ روسی الاصل بودن که در عالم واقع هیچ ربطی به هم نداشتند.
- دکتروف توی رگتایم از شخصیتهای تاریخیِ اون دوره توی داستانش استفاده کرده و اونها رو به مهرههای خودش بدل کرده. یعنی یکجورایی تاریخ رو از دیدِ خودش تعریف کرده.
- داستان به شدت تند و سریع جلو میره. دیالوگ نداره و داستانِ جذاب و گیرایی داره.
- رگتایم رو بخونین که خیرِ دنیا و آخرت رو خواهید برد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر