۱۳۹۰ آذر ۲۴, پنجشنبه

لطفن مسخ نشوید

"یک روز صبح گرگور زامزا از خوابی آشفته بیدار شد و فهمید که در تخت‏خوابش به حشره‏ای عظیم بدل شده است."
این شروع مسخ است. شروعی قاطع و مشخص. گرگور زامزا که یک بازاریابِ همیشه در سفر بوده است شبِ قبل از یک سفرِ کاری که در اتاقِ خانه‏ی پدرِ خود خوابیده است، پس از بیداری می‏بیند که شکمی محدب و چند تکه و پاهای کوچک و متعددی دارد. و صدایش از حالتِ عادی خود تغییر کرده است.
درباره‏ی کافکا و آثارش نقدهای بسیاری شده است. که گاهی در تضاد با هم بوده‏اند. بعضی‏ها سبکش را رئالیسم جادویی معنی می‏کنند. برخی او را اگزیستانسیالیست می‏دانند، عده‏ای کمونیست و بعضی هم آنارشیست. عده‏ای او را منتقد بوروکراسیِ اداری می‏پندارند و بعضی از دریچه‏ی فرویدیسم یا متافیزیک به او نگاه می‏کنند. اما به نظر نگارنده کافکا، کافکا است. با سبکی مخصوص خود، که کافکایی نام دارد. سبک و نگارشی که باید در زندگیِ نویسنده دنبالش بود.
کافکا به خواسته‏ی پدرش و برخلاف میل خود حقوق خوانده و وکیل یک شرکت بیمه بود. به گفته‏ی خودش او به شغلش تنها به یک راه برای کسبِ درآمد نگاه می‏‏کرد. در خانه مشکلاتِ فراوانی داشت و تا سی و چند سالگی در خانه‏ی پدری مستبد زندگی می‏کرد. چند باری نامزد کرد و پشیمان شد و نامزدی‏اش را به هم زد. دچارِ بی‏خوابی بود و شب‏ها تا صبح می‏نوشت. در مسخ، همان ابتدای داستان، تصویری از یک تابلوی چوبی زیبا میبینیم که عکس زنی با لباسی از پوست که دستانش را به سمتِ بیننده دراز کرده، در آن است. جلوتر به گفته‏ی مادر گرگور متوجه می‏شویم که این قاب ساخته‏ی خود گرگور است که شب‏ها با اره‏مویی آن را درست کرده است. این شباهت غیرقابل انکاری با زندگیِ خود کافکا دارد. و ما قسمتی از خودِ کافکا را در شخصیت داستانی‏اش گرگور زامزا می‏بینیم. کار با اره‏مویی همان علاقه‏ی زندگی‎‏اش ادبیات و تصویر زن، تمایلش به ازدواج است.
کافکا سبکی خاص خود دارد. خلق موقعیت‏هایی عجیب و شخصیت‏هایی عجیب‏تر. که وضعیتی که در آن گرفتار آمده‏اند را می‏پذیرند و هیچ‏گاه به چرایی‏اش فکر نمی‏کنند. مثل جوزف کا در رمان ناتمام محاکمه که صبح مامورینی از طرف دادگاه در اتاقش بودند و جوزف کا هیچ‏وقت این سوال را که به چه جرمی دادگاهی می‏شود را از آن‏ها نپرسید.
در مسخ نیز گرگور با موقعیت جدید، به شکلی عجیب کنار می‏آید. گویی که این تغییر مهم نیست. تنها حال مهم است و اتفاقاتِ فعلی.
گرگور زامزا پدری پیر دارد که پنج سالِ پیش ورشکست شده است و از آن زمان در خانه مانده و گرگور پیشِ یکی از طلبکاران کار می‏کند تا هم خرجیِ خانواده را تامین کند و هم قرض‏های پدر را بپردازد. مادری مبتلا به سل دارد و خواهری هفده ساله که به خاطرِ سن کمش قادر به کار کردن نیست. در کل گرگور خانواده‏ای دارد که مانندِ خوره به جانش افتاده‏اند. و او را می‏خورند. به اقتضای شغلش(بازاریابی در شهرهای دیگر) همیشه درِ اتاق را قفل می‏کند و برای خود، زندانی می‏سازد. در طول داستان بارها به احساسِ محبوس بودن، چه قبل از مسخ و چه بعد از آن تاکید می‏کند. اتاق گرگور سه در دارد(به تکرارِ نمادینِ عدد سه در داستان دقت کنید). که از یکی پدر، از یکی مادر و از درِ آخر خواهرش با او صحبت می‏کنند. و از اینکه وی برخلاف همیشه خواب مانده است نگران هستند. در جایی از داستان هنگامی که صدای گریه‏ی خواهر از پشتِ در شنیده می‏شود گرگور با خود فکر می‏کند که "خوب گریه‏اش برای چه بود؟ چون بلند نمی‏شد که در را به روی سرپرست باز کند، چون چیزی نمانده بود که کارش را از دست بدهد."؛ و به این فکر نمی‏کند که خواهر شاید نگران سلامتی او باشد.
داستان سه بخش دارد. و در هر بخش، ما شاهدِ تکه‏ای از حوادثِ پیرامون مسخ زامزا هستیم. داستان در بخشِ سوم و خیلی زودتر از صفحات پایانی تمام می‏شود. جایی که همه به این تغییر، عادت می‏کنند. عادتی هولناک، که در همه‏ی شخصیت‏ها سیطره پیدا کرده است. انگار که داستان تنها همان فاصله‏ی بین دو عادت بوده است.
در آخر ذکر این نکته حیاتی است که گرگور زامزا تنها در ظاهر مسخ نشد. مهم‏تر از ظاهر، ذهنِ او بود که خود را سوسک پنداشت.
برای اثباتِ این ادعا باید یادآوری کنم که طراحِ جلد یکی از چاپ‏های مسخ، برای داستان، طرحِ سوسکی را کشیده بود، که به خواسته‏ی کافکا آن را به عکسی که در بالا آمده است، تغییر داد. هرچند خودِ داستان محکم‏ترین دلیل این ادعا است.
مسخِ گرگور در واکنش به رفتار خانواده و همچنین جامعه با او بود. و به شکلی اتفاق افتاد که برای هر کدام از ما امکان دارد روزی اتفاق بیفتد. یک روز صبح از خواب بیدار می‏شویم و میبینیم که ما دیگر همان انسانِ قبل نیستیم و پاهای متعددمان بالای سرمان بی‏اختیار تکان می‏خورند. مسخِ ما زمانی است که به دلیلی از نقشی که دیگران از ما انتظار دارند خارج می‏شویم و آن وقت رفتارهایی شبیهِ رفتار با یک سوسک را تحمل خواهیم کرد. پس لطفن مسخ نشوید.